داستان زیبا (درسی برای بانوان مسلمان )

ساخت وبلاگ
داستان شانه زن دختر فرعون (اخگر به دست) زنی صالحه بود که در سایه‌ی پادشاهی فرعون همراه با همسرش زندگی می‌کرد… همسرش از نزدیکان فرعون بود و خود او خدمتکار شخصی و مربی دختران فرعون. خداوند وی را از نعمت ایمان برخوردار ساخت و طولی نکشید که شوهر او به سبب ایمانش توسط فرعون کشته شد خودِ او اما همچنان در خانه‌ی فرعون ماند و آرایشگر و شانه‌زن دختران فرعون بود و از این طریق خرج پنج فرزند خود را در می‌آورد. تا اینکه روزی در حالی که موهای دختر فرعون را شانه می‌زد، شانه از دستش افتاد، پس گفت: بسم الله. دختر فرعون گفت: الله؟ یعنی پدر من؟ او گفت: هرگز! الله پروردگار من و تو و پدر توست! دختر از اینکه کسی جز پدرش عبادت شود تعجب کرد… سپس جریان را به پدرش گفت… پدر نیز از چنین چیزی در شگفت شد! فرعون او را فرا خواند و گفت: پروردگارِ تو کیست؟ گفت: پروردگار من و تو الله است! فرعون او را دستور داد تا از دین خود برگردد زندانی‌اش کرد و شکنجه‌اش داد.اما او از دینش برنگشت فرعون دستور داد دیگی را پر از روغن کنند و بر آتش گذارند تا به جوش آید. سپس او را در برابر دیگ آوردند هنگامی که آن عذاب دردناک را به چشم دید، دانست که تنها یک جان بیشتر ندارد که آن را از دست خواهد داد و سپس به ملاقات خداوند خواهد شتافت. اما فرعون که می‌دانست محبوب‌ترین کسانِ او پنج فرزندش هستند؛ پنج فرزندی که برایشان زحمت می‌کشد و غذایشان می‌دهد، خواست شکنجه‌ی او سخت‌تر شود پس دستور داد پنج کودک او را ـ که از همه جا بی‌خبر بودند ـ بیاورند. هنگامی که مادر خود را دیدند به او آویزان شدند و گریه کردنداو نیز آنان را بوسید و کوچک‌ترین آن‌ها را به آغوش گرفت و سینه‌اش را در دهان او گذاشت. فرعون که این صحنه را دید دستور داد تا سربازانش فرزند بزرگتر او را به سوی دیگ جوشان ببرند آن پسر مادرش را صدا می‌زد و التماس می‌کرد و از سربازان می‌خواست به او رحم کنند و سعی می‌کرد از دست آنان بگریزد… برادران کوچکتر را صدا می‌زد و با دستان کوچکش سربازان را می‌زد آنان نیز او را می‌زدند و می‌کشیدند. مادرش اما او را می‌نگریست و با وی وداع می‌کرد. طولی نکشید که کودک را در دیگ انداختند… مادر می‌گریست و صحنه را می‌دید و برادران و خواهرانش چشمان خود را بسته بودند تا آن صحنه را نبینند روغن گوشت‌ها را از آن بدن کوچک جدا کرد و استخوان‌های سفید رنگ بر روی روغن شناور شد… فرعون به سوی آن زن نگاهی کرد و دستورش داد تا به خداوند کفر ورزد اما او نپذیرفت. فرعون خشمگین شد و دستور داد فرزند بعدی را از او گرفتند و در حالی که گریه و التماس می‌کرد در روغن جوشان انداختند لحظاتی بعد استخوان‌های او نیز در برابر چشمان مادر بر روی روغن آمد و با استخوان‌های برادرش در هم آمیخت. مادر اما بر دین خود استوار بود و به دیدار پروردگارش یقین داشت. سپس فرعون دستور داد تا فرزند سوم را به سوی دیگ ببرند و در آن اندازندبا او نیز همانند دو برادر دیگر رفتار کردند. مادر همچنان بر دین خود ثابت بود… پس فرعون دستور داد فرزند چهارم را نیز در روغن گداخته بیندازند. سربازان به سوی او آمدند… او که کم سن و سال بود خود را به مادرش آویزان کرده بود… سربازان خواستند او را ببرند… اما کودک گریست و خود را به پاهای مادر انداخت… اشک‌های مادر بر روی پاهایش می‌ریخت و در این حال سعی می‌کرد او را نیز همراه با برادرش به آغوش خود گیرد… سعی می‌کرد پیش از فراق او را ببوسد و ببوید… اما او را از مادر جدا کردند. کودک در این حال می‌گریست و سخنانی نامفهوم به زبان می‌آورد… اما به او رحم نکردند و او را نیز در دیگ روغن جوشان انداختند… بدن کودک در روغن ناپدید شد و صدایش قطع شد. مادر بوی گوشت فرزند را احساس می‌کرد و استخوان‌های سفید او را که بر روی روغن شناور بود می‌دید و برای فراقش می‌گریست… بارها او را به سینه‌ی خود فشرده بود و از سینه‌اش به او شیر داده بود… چه شب‌ها که برای او نخوابیده بود و برای گریه‌اش گریسته بود. چه شب‌ها که در دامان او می‌خوابید و با موهای او بازی می‌کرد. اما سعی کرد ثبات خود را از دست ندهد و صبر پیشه کند. باز سربازان به سوی او آمدند و آخرین فرزند او را که کودکی شیرخوار بود از او گرفتند… کودک به شدت گریه می‌کرد… مادر نیز اشک می‌ریخت… خداوند که شکستگی و مصیبت مادر را دید فرزند شیرخواره را به سخن آورد… کودک به مادر گفت: مادرم صبر کن تو بر حق هستی سپس صدای او نیز قطع شد و مانند دیگر برادران و خواهرانش در دیگ روغن داغ، ناپدید شد. او را در روغن انداختند در حالی که هنوز باقی مانده‌ی شیر مادر در دهانش بود… هنوز چند تار از موهای مادر در دستانش بود… هنوز اشک‌هایش بر روی لباسش بود. هر پنج فرزندش رفتند… و تنها استخوان‌های آنان بر روی روغن جوشان شناور بود… و گوشتشان در دیگ پخته می‌شد. مادر داغدیده به آن استخوان‌ها نگاه می‌کرد… استخوان‌های چه کسانی؟ فرزندانش… کسانی که همیشه خانه را پر از شادی و خنده می‌کردند… جگرگوشه‌هایش که اگر کمی از او جدا می‌شدند گویا قلبش طاقت ماندن در سینه را نداشت… فرزندانش که برای رفتن به آغوش او می‌دویدند. که آنان را به سینه می‌فشرد… که با دستان خود به آن‌ها لباس می‌پوشاند و اشک‌هایشان را پاک می‌کرد. و اینک… همه را یکی یکی از او گرفتند و مقابل چشمانش کشتند… و او را تنها گذاشتند… به زودی او نیز به آنان خواهد پیوست. می‌توانست با گفتن یک کلمه‌ی کفر آنان را از این عذاب نجات دهد… اما دانست که آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است. اکنون تنها او مانده بود… فرعونیان همانند سگانی وحشی به او حمله بردند و به سوی دیگ راندند. هنگامی که او را بلند کردند تا درون دیگ اندازند، به استخوان‌های فرزندانش نگاه کرد و به یاد با هم بودنشان در زندگی دنیا افتاد… رو به فرعون کرد و گفت: از تو خواهشی دارم… فرعون گفت: چه خواهشی؟ گفت: اینکه استخوان‌های من و کودکانم را در یک قبر دفن کنی. سپس چشمانش را بست و او را در دیگ انداختند… بدنش سوخت و استخوان‌هایش بر روغن داغ شناور شد. چه ثباتی داشت آن زن و چه اجری برد! پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ در شب معراج قسمتی از نعیم او را به چشم دید و برای یاران خود بازگو نمود… بیهقی روایت می‌کند که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «هنگامی که مرا به اسراء بردند بوی خوشی را احساس کردم… گفتم: این بوی چیست؟ گفتند: این [بوی] شانه‌زن دختر فرعون و فرزندان اوست..» الله اکبر! رنج کمی را تحمل کرد تا آسایش بسیاری به دست آورد. وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿١٦٩﴾ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿١٧٠﴾ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١٧١﴾ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿١٧٢﴾ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿١٧٣﴾ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ﴿١٧٤﴾ «هرگز کسانی را که در راه الله کشته شده‌اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند که نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند (۱۶۹) به آنچه الله از فضل خود به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‌اند شادی می‌کنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می‌شوند (۱۷۰) بر نعمت و فضل الله و اینکه الله پاداش مؤمنان را تباه نمی‌گرداند، شادی می‌کنند (۱۷۱) کسانی که پس از آنکه زخم برداشته بودند دعوت الله و پیامبر [او] را اجابت کردند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری کردند، پاداشی بزرگ است (۱۷۲) همان کسانی که [برخی از] مردم به ایشان گفتند مردمان برای [جنگ با] شما گرد آمده‌اند پس از آن بترسید و[لی این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: الله ما را بس است و نیکو حمایتگری است (۱۷۳) پس با نعمت و بخششی از جانب الله [از میدان نبرد] بازگشتند در حالی که هیچ آسیبی به آنان نرسیده بود و همچنان خشنودی الله را پیروی کردند و الله دارای بخششی عظیم است»174. آن زن بزرگ به سوی پروردگار خود شتافت… و هم‌جوار او شد. امید است که امروز در بهشت‌ها و رودها باشد و در جایگاه صدق، نزد آن پادشاه توانا. امروز حال او بهتر از حالی است که در دنیا داشت… و در خوشی و نعیمی بیش از دنیا. نزد بخاری روایت است که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «اگر زنی از اهل بهشت بر اهل دنیا ظاهر شود میان آن دو را نورانی می‌کند و بوی خوشش آن را فرا می‌گیرد و چادری که بر سر اوست بهتر از دنیا و ما فیها است»… همچنین مسلم روایت نموده که رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود: «هر که وارد بهشت شود وارد خوشی می‌شود و هیچگاه دچار سختی و مصیبت نمی‌شود، لباسش کهنه نمی‌شود و جوانی‌اش زائل نمی‌شود و برای او در بهشت چیزی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب انسانی خطور کرده. هر که وارد بهشت شود همه‌ی سختی‌های دنیا را فراموش می‌کند». اما ساکنان بهشت چه کسانی هستند؟ آنان کسانی‌اند که اهل روزه و نماز شب و سخنان زیبایند… آنان اهل نیکوکاری‌اند. چه خوش است زندگی زن مومن در آن بهشت هنگامی که در رودهای زیبای آن زیر و رو می‌شود و از عسل روانِ آن می‌نوشد. و بلکه هنگام نظر به چهره‌ی پروردگار! چه خوش است! چه گوارا است زندگی تو هنگامی که پروردگارت از تو بپرسد: ای فلانی… آیا خشنود شدی؟.آیا از نعمتی که در آن به سر می‌بری راضی هستی؟ و تو می‌گویی: چرا راضی نباشم در حالی که تو آنچه را امیدِ داشتم به من عطا نمودی و از آنچه می‌ترسیدم در امانم داشتی؟ و خواهد گفت: بزرگتر از آن را به تو خواهم داد. سپس حجاب را از چهره بر می‌دارد و به سویش خواهی نگریست. و تا هنگامی که مشغول نظر به چهره‌ی اویی به دیگر نعمت‌ها توجهی نخواهی کرد… کَلا إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ﴿١٨﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ ﴿١٩﴾ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ﴿٢٠﴾ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ﴿٢١﴾ إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ ﴿٢٢﴾ عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ ﴿٢٣﴾ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ ﴿٢٤﴾ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ ﴿٢٥﴾ خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ ﴿٢٦﴾ وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ ﴿٢٧﴾ عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ﴿٢٨﴾ «نه چنین است؛ در حقیقت کتاب نیکان در «علیون» است (۱۸) و تو چه دانی که علیون چیست؟ (۱۹) کتابی است نوشته شده (۲۰) مقربان آن را مشاهده خواهند کرد (۲۱) به راستی نیکوکاران در نعیم [الهی] خواهند بود (۲۲) بر تخت‌ها [نشسته] می‌نگرند (۲۳) از چهره‌هایشان طراوت نعمت [بهشت] را درمی‌یابی (۲۴) از باده‌‌ای مُهر شده نوشانیده شوند (۲۵) [باده‌ای که] مهر آن مشک است و در این [نعمت‌ها] مشتاقان باید بر یکدیگر پیشی گیرند (۲۶) و ترکیبش از [چشمه‌ی] تسنیم است (۲۷) چشمه‌ای که مقربان از آن نوشند». اما هیچکس به بهشت نخواهد رسید مگر با مقاومت در برابر شهواتِ خود… چرا که بهشت با ناخوشی‌ها پوشانده شده و آتش با شهوات.بنابراین پیروی از شهوت‌ها در پوشش و غذا و نوشیدنی و خرید و فروش و.راهی است به سوی آتش جهنم… پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ در حدیثی که شیخین تخریج کرده‌اند فرموده است: «بهشت با ناخوشی‌ها پوشانده شده و آتشِ جهنم با شهوت‌ها». بنابراین خواهرم، امروز از امر خدا و پیامبرش پیروی کن و صبر پیشه ساز تا فردا آسوده شوی… چرا که در روز قیامت خطاب به بهشتیان گفته می‌شود: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿٢٤﴾ «سلام بر شما! به سبب شکیبایی و استقامتی که داشتید چه پایانِ خوبی!». اما اهل آتش… خطاب به آنان گفته می‌شود: وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ ﴿٢٠﴾ «خوشی‌های خود را در زندگیِ دنیای خویش برده‌اید و کام برگرفته‌اید، بنابراین امروز با عذابِ خوار کننده و ذلّت‌باری جزا داده می‌شوید» او نخستین زن اخگر به دست بود که با وجود فتنه‌ی بزرگی که در آن قرار گرفت بر دینِ خود ثابت قدم ماند. اما عجیب است امر آن دخترانی که حتی توان پایبندی بر نماز را ندارند و همچنان در ادای آن تساهل می‌کنند تا به کلی آن را ترک نموده خود را در خطر کفر قرار می‌دهند. چرا که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ چنانکه ترمذی روایت نموده می‌فرماید: «پیمانی که میان ما و آنها است، نماز است؛ پس هر که آن را ترک گوید کافر شده است». هر که نماز را ترک گوید، خداوند او را در آتش جاودانه می‌سازد و در جهنم، همراه با شیطان عذاب می‌دهد و از نعمت‌هایش دور می‌سازد و از حمیم می‌نوشاند. تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿١٣﴾ «اینها است حدود الله، و هر کس از الله و پیامبر او اطاعت کند وی را به باغ‌هایی درآورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است؛ در آن جاودانه‌اند و این همان کامیابی بزرگ است (۱۳) و هر کس از الله و پیامبر او نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید، وی را در آتشی درآورد که همواره در آن خواهد بود و برای او عذابی خفت‌آور است»… ذهبی در کتاب خود «الکبائر» آورده که زنی درگذشت و برادرش او را به خاک سپرد… در حالی که او را دفن می‌کرد، کیسه‌ای که حاوی سکه‌های او بود در قبر افتاد و متوجه نشد… هنگام بازگشت کیسه را نیافت و دانست که در قبر افتاده… به قبر خواهر خود بازگشت و آن را نبش کرد تا آنکه به جسد خواهرش رسید و دید که قبر وی پر از آتش است. ترسید و خاک‌ها را بر وی ریخت و در حالی که به شدت می‌گریست به نزد مادرش رفت و گفت: به من بگو خواهرم چه کاری انجام می‌داد؟ مادر گفت: برای چه این را می‌پرسی؟ گفت: مادر من دیدم که قبرش پر از شعله‌های آتش بود! مادر که چنین شنید گریست و گفت: خواهرت در مورد نماز سهل‌انگاری می‌کرد و آن را از وقتش به تاخیر می‌انداخت. این است حال و روز کسی که نماز را از وقت آن عقب می‌اندازد.نماز صبح را نمی‌گزارد مگر پس از طلوع آفتاب یا دیگر نمازها را به همین صورت به تاخیر می‌اندازد. حال فکر کنید وضعیت کسی که اصلا نماز نمی‌خواند چه خواهد بود؟! «[در خواب] دو تن به نزد من آمدند و مرا با خود بردند، پس به مردی رسیدیم که خوابیده بود… و مردی دیگر با سنگی در دست بالای سرش ایستاده بود… ناگهان با سنگ بر سرش زد و سپس سنگ غلت خورد و آن مرد رفت و سنگ را آورد..وقتی بازگشت سر مردی که خوابیده بود دوباره به حالت نخست بازگشت، پس دوباره همان کار را با او تکرار کرد. گفتم: سبحان الله! این دو کیستند؟ دو فرشته گفتند: این مرد کسی بود که قرآن را فرا می‌گرفت اما آن را رد می‌کرد (یعنی به آنچه در آن بود عمل نمی‌کرد)… و از نماز فرض می‌خوابید». کَذَلِکَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿٣٣﴾ «عذاب [دنیا] چنین است و اگر می‌دانستند عذاب آخرت قطعا بزرگتر است»

بیت المقدس...
ما را در سایت بیت المقدس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ummahin بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 20:20